کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

گریستنی برای فردا 27

سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۵ 11:32

من این شهر رو دوست ندارم!

 

 

من این شهر رو دوست ندارم چراکه مردمش رو نمی شناسم!

من این شهر رو دوست داشتم... چرا که روزگاری چند تایی از مردمش رو می شناختم!

من تا وقتی مردم این شهر رو دوست نداشته باشم چطور می شه دوسش داشته باشم؟

 

آهای.... آهای.... آهای.... آهای.... آهای.... آهای.... آهای.... آهای.... آهای....

من این شهرو دوست ندارم..... من این شهرو دوست ندارم.....  می خوام برم .... می خوام برم ....  هیشکی نیست با من دوس بشه؟ هیشکی نیست با من دوس بشه؟ هیشکی نیست با من دوس بشه؟ هیشکی نیست با من دوس بشه؟

 

عجب شهریه!؟ تیز و تیز و شور شور و تند تند... ، مردمشم که هیچ قوه ی تخیلی از خودشون ندارن و هرچی می شنون بی اونکه کم و کاستی کنن تکرارش میکنن!

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: