کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

چی شد که اینجوری شد؟

شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۹ 21:10

باری دیگر دروغ بزرگ خلیج مجعول عربی در مجلسی رسمی، رسمیت یافت! و دولتمردان ما نیز به رسم عادت! تنها به اعتراضی نمادین و ترک مجلس بسنده کردند...

 

راستش وقتی خبر وقوع این رفتار زننده و کودکانه رو در بازیهای آسیایی شنیدم بی اختیار به یاد ماجرای بازیهای ورزشی کشورهای اسلامی افتادم که عرب های عزیز! پبغام فرستاده بودند اگر عنوان خلیج فارس از آرم بازیها حذف نشود، ما نیستیم!

و باز هم بی اختیار متصور شدم نکنه این ماجرا پیغام رسانی یه باردیگه تکرار شده و البته اینبار پیغامی از سوی اعراب به چینی ها!

بیچاره چینی ها هم که مثل مسئولین ورزشی ما خیلی خلیج فارس شناس نیستند! سناریویی چیدند و اجرا کردند و مثل همیشه هم موفق بودند...

--> اما چی شد که اینجوری شد؟

۱- ارسال پیغام از اعراب به چینی ها ( اگر خلیج در بازیهای شما فارس باشد، اعراب نمی آیند!)

۲- جلسه ی فوری میان مسئولین بازیها ( یو کی موری گوگوری موری گوو!! - ترجمه اش می شه چه کار کنیم حالا!؟ و پاسخ اینکه چاره ای نداریم! نصف آسیا اعراب هستند، ایرانی ها هم که سرشارند از رفعت اسلامی!  پس اول خلیج رو عربی می کنیم و بعدش هم عذرخواهی می کنیم! )

۳- پاسخ از چینی های به اعراب ( آقا خیالتون راحت!)

۴- روز افتتاحیه: نمایش عنوان مجعول خلیج عربی در نمایشگرها ( که با اعتراض سعیدلو مواجه می شود!)

۵- عذر خواهی نخست وزیر چین از ایران ( و لبخندی که بر لبان سعیدلو می نشیند - آقا نخست وزیر چین کم کسی نیست که!! )

۶- چند دقیقه بعد:  ( با توجه به دُز رفعت اسلامی موجود در خون دولتمردان ایرانی، عذر خواهی نخست وزیر چین مورد قبول واقع و انگار نه انگار!)

۷- و بوی سوختگی یی که از ایرانیان عزیز بلند می شود!

دعا بفرمائید لطفا !

حسینی پارسا

این بود زندگی...

یکشنبه ۹ آبان ۱۳۸۹ 23:30

در کمال ناباوری! امروز شاگرد کلاسهای تئاتر دوران سایه و سایه ها و رواق را دفن کردیم...

گفتند داشت می رفت دنبال همسرش تا به اتفاق بروند تالار پذیرایی ببینند برای جش عروسی شان...

عجیب بود امروز...

عجیب روزی بود امروز...

فکرش را هم نمی کردم برای آئین دفن حمید رضای فتح آبادی، همان کودکی که در جلد آدم بزرگ ها جا نمی شد، بلندگو نگه دارم...

البته فهمش هرگز سخت نیست که انالله و انا الیه راجعون... اما درکش چرا! سخت است...

خلاصه! الهی راضی ام به رضای تو و بس...

اما برای یادگار، در این شب اول قبری که حالا دیگر مونسی دارد به نام شاگرد در پی فهم، شعری از حسین پناهی را که حمید رضا بسیار دوستش می داشت، منتشر می کنم...

دانلود با حجم ۳۶۰ kb (کلیک)

لطفن پس از کلیک بر روی علامت پخش مدتی صبر کنید تا فایل صوتی لود و اجرا شود ، این فرایند بسته به سرعت اینترنت شما ممکن است ۳۰ ثانیه یا بیشتر طول بکشد.

برچسب‌ها: حمیدرضا فتح آبادی
حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: