و تو ای کمال عزیز!
به خانه رسیدم! بعد از یک روز شلوغ و پر غوغا! ظهرش جعفر missed call گذاشته بود ، زنگ که زدم گفته بود: مهدی خودم زنگ می زنم! و زنگ نزد... به خانه رسیدم! گرسنه و تشنه.... ، مادرم غذام داد و آب... و گفت!: زن کمال هم از بین رفت!!! به خدا اگه هر کس دیگه ای بود اونطور مات نمی شدم و مبهوت!!! اونطور قلبم از جا کنده نمی شد!!!!!! اونطور اون بغض همیشگی ته گلوم ، تازه نمی شد....
مگه میشه فراموش کرد اون وطنشو ترک گفته بود برای تو.... مگه می شه فراموش کرد اون زنت شده بود و از اون سر دنیا اومده بود یافت آباد تا با تو زندگی کنه... و اون وقت اینطوری بپره.... بپره.... بپره.... بپره.... بپره....
همین دیروز بود تاپیک زدم مژده ای دل... و چقدر زود اونی که باید میرفت جای اونی که اومده بود... ، رفت...
و تو ای کمال عزیز! اکنون این کماله که در آتش کمال سوخاری میشه....
دلم تنگه کمال... تنگه کمال... تنگه کمال...
و انا لله و انا الیه راجعون...