کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

آفتاب! طلوع نمی کنی؟!

پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶ 22:19
 

تا اونچه که منو آفتابی کنه! اقل برای یه روز! در هفته و هر هفته... کمتر از دو ساعتی باقیست! باب دلم نابابه ، عرصه تنگو دلم تنگ تر... و تو هم كه دوري و انگاري كه من دورترم از تو! تو سراب نيستي و اگر باشي هم! چشم اندازي... دستم را دراز كرده ام! ببين! فقط براي تو... دستم را دراز كرده ام! بگيرم... بگيرم... بگيرم...

آفتاب! طلوع نميكني؟

بگو با من ، همراه شو... الهم عجل لوليك الفرج...

آدينه آمده... التماس دعا.

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: