منِ نوعی...
راستش را بخواهيد الگو داشتن يا الگو بودن از اساس چيز خوبي نيست! چرا که به هر حال روزي فرا خواهد رسيد که يکي از منش هاي مادر گونه ي پذيرنده ي الگو با افکار و درونمايه هاي کرداري الگو به مشکل خواهد خورد و همين امر فاتحه ي الگو و صاحبش را قرائت خواهد کرد!
بازهم اگر راستش را بخواهيد بايد اعتراف کنم هميشه از الگو داشتن پرهيز کردم و شايد همين پرهيز کاري باعث شده گاهي با الگو اشتباه گرفته شوم! و اين در صورتي است که اصلا سعی نکردم خودم را به این عنوان به دیگران عرضه کنم!
در مورد عرضه کردنِ خودم باید اضافه کنم که همیشه به عناوین مختلفی به دیگران عرضه شدم ... مثل حمال و تو این مایه ها! ولی هرگز سعی نکردم الگو باشم.
تا به همینجا بسنده می کنم چراکه پیشروی بیشتر خودخواهی و خودپسندی جلوه می کنه تا گفتمانی صادقانه! اینم یکی از اشکالات بزرگ آدم بزرگاست که بیش از اینکه موضوع رو از طرف خوبش ببینن از طرف کرم خوردش می بینن! خوب چه می شه کرد؟ چاره ای جز خود داری نیست...
اما در باب الگو باید بگم که بسیار نگرانم... اصلا دلم نمی خواد صرف اینکه کسی نتونسته با چیزی کنار بیاد همه ی تقصیرارو بندازه گردن داشته ها و کرده های منِ بیچاره که اصلا از اساس قصدم سرمشق دادن نبوده! حالا مسیر من هر چی که هست به هر حال انتخاب شده ی خودمه! والا انتخاب شده ست و تا حالا هم راضیم کرده... هر کاری که تا بحال کردم صادقانه بوده و تزویری درش راه ندادم...
اما افسوس که گاهی اوقات آدم کم میاره و همینه که از درون می شکندش... و من امروز عای رغم اینکه ایستادم ، علی رغم اینکه ابدی شدم ، از درون....
التماس دعا