کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

آدم هاي كثيف!

دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷ 11:33

دنياي كثيف!

آدم هاي كثيف!

بله! معادله ي مجهولي نيست! ارمغان دنياي كثيف ، آدم كثيفه! و هديه ي آدم كثيف ، دنيايي كثيف تر!

دنياي كثيفي! كه به خودش قانع نيست!

آدم هاي كثيفي كه به خودشون قانع نيستند!

به يكي قانع نيستند!

جشن هوسراني ها در كالبد هائي كه بطني پاك و فطرتي خدائي دارند!

دوست داشتم سكته كنم!

شايد هم داشتم كه اين كار رو مي كردم! داشتم سكته مي كردم! فكم براي چندين لحظه بي اختيار تكان خورد!

گوئي كه سردم شد!

يكباره سردم شد! و بعد داغ شدم! سرم داغ شد! چشمانم دوست مي داشت كه آتش فشان اشك باشد!

"منم دوست دارم كه ...."

چقدر از هوائي كه تنفس مي كنم ، دلخورم!

اين نخستين باري است كه دلخوري در وجودم نهادينه مي شود! كينه مي شود! آي اي خدا! كينه در من راه جسته است!

گمشيد! دور بشيد از من!

بايد فرار كنم!

بايد به ابديت فرار كنم! بي آنكه به او پيوسته باشم!

مانائي در يادها ، وقتي ياد آلوده است به كينه و نفرت! آه... نفرت! چقدر از تو گريزانم! چقدر از تو فرار مي كنم! چقدر زشتي تو مرا آزار ميدهد!

اين مانايي چه حاصل دارد! جز نامرادي ايام!

از شاخك هاي سوسك هم چندشم نمي شود! وقتي با محبت به سوسك نگاه مي كنم! او را نمي كشم! حتي اگر بر روي دهانم راه برود! تنبيه او فقط بدرقه اش به بيرون است!

گفتم بيرون!

مدتي بود كه به بيرون آمده بودم!

پيش از آن ، وقتي كه در درون بودم ، هيچ وقت نفرت و كينه را تجربه نمي كردم!

بگوئيد... ، به من بگوئيد!

آيا نبايد به بيرون مي آمدم؟

بيرون يك واقعيت است! بايد اين را بفهمم و بپذيرم! بيرون يك واقعيت است! هرچند تلخ و جانفرسا!

به من بگوئيد! بگوئيد!

آدم هاي كثيف! دنياي كثيف! آياي اينها واقعيت هستند! آبا بايد به اين خو كنم؟!

 

 

سقراط به من نقب مي زند! ، حالا كه مي نوسيم ، سقراط به من نقب مي زند!

بله سقراط! يادم است ، گفته بودي ، براي قضاوت پي بردن به تمام واقعيات موجود لازم است و اين دانائي  دشوار "

 

حالا به من بگو! سقراط! بگو... سقرات!ها بگوئيد!

آدم هاي كثيف! ، كالبد هاي پاك و فطرات خدائي! آدم هاي كثيف! اين ها واقعيت است؟

اين جدي ترين سوالي ست كه با وجود دانستن پاسخش ، سخت مردود و مرددم كرده! براي نخستين بار است و تو مي داني ، براي اين سوالم ، با وجود همه ي دانائي ام پاسخ مي خواهم! از اين سوال نخواهم گذشت!

 

آدم هاي كثيف!دنياي كثيف!

دين هاي كثيف! آئين هاي كثيف! راستي تيك كدام گزينه از پروفايل اين دين انتخابي  را بردارم! تجاوز را دوست داري؟ دزدي را چطور؟ دوست داري! يتيم كشي را چطور؟

آه اي رنسانس!

در وجودم رنسانسي برپاست!

معادله ي مجهوليست! اين كه آدم هاي كثيف دنياي كثيف و دنياي كثيف ، آدم هاي كثيف به ارمغان مي آورد!

كثيف شدم! آقا جان مادرت بيا! جان مادرت ، هر كه هستي! هر چه هستي! مسيحي اگر ، محمدي اگر ، يهودي اگر ، بودائي ، زرتشت هستي! گبري يا اگر گودزيلا هستي! بيا كه بلوريها! دجالها ، دراكولاها به شهر ما حمله كرده اند!

من! فقط گاو مش حسن هستم!

براي خاطر من! براي خاطر كودكاني كه در دنياي كثيف و ميان آدم هاي كثيف ، كثيف مي شويم! بيا! فقط براي ما ، بخاطر ما!

 

عروسكم را نگير! سرم راببر اما نه! عروسكم را نگير! عروسكم كثيف نيست! بگذار با هم بمانيم ، بميريم!

 

من مي ميرم! بي آنكه دشت! بي آنكه دوباره بار ، گندمزار ، رنگ طلائي گندمزار را ببينم!

 

من مي ميرم!

من مرده ام!

من مردم! نه من نامردم!!!

 

3/4/87

1.43 بامداد

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: