کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

باید برم بالای برج داد بزنم!

شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۷ 11:5
- استخونام مي لرزه  ،  اين دلم مي ترسه
- نكنه بازم زدي تو اون كانال؟!
- نه بابا ، استخونم مي لرزه ، اين دلم مي ترسه!
- صب كن بينم! بازم رفتي بالاي برج؟
- نشد برم!
- چه بهترت!
- پله هاي برجمون خراب شدن! بايد برم داد بزنم!
- اووه! كو تا حالا بارون بياد؟
- بارون مياد!
- بارون بياد كه چي بشه! خورشيدام واسه زمين ديگه تره ام خورد نكنه؟
- خوشيدا مهربونن ، دادام مي گفت! واسه زمين جون مي كنن!
- دادات كجاس؟
- اون مرده!
- خورشيداي اون زمون واسه دادات جون ميدادن
- خورشيدا روئين تنن ، نمي ميرن!
- ستاره ها دنيا ميان ، مي ميرن! خورشيدام ستاره ان!
- ستاره ان؟
- ستاره ان!
- جر مي زني!
- جر ميزنم!؟
- ستاره ها مال شبن!
- خوشيدا ام مال شبن كه روز بشه!
- پس چرا اينجا همش شب مي زنه؟
- شب مي زنه؟
- شب ميزنه! استخونام مي لرزه ، اين دلم مي ترسه!
- خوب واسه خاطر رطوبته!
- رطوبته! اينجا ام رطوبته!؟
- هر كجا جون نباشه رطوبته!
- هي خونم! اينجا هم رطوبته! اونجا هم رطوبته!
- همه جا رطوبته!
- مي گما! كي مي ريم از اين ديار؟
- كجا بريم!
- هر جائي! هر جائي كه جون باشه!
- وقتي كه دادات بياد!
- دادام بياد؟
- دادات بياد!
- خوب يه وقت دادام نياد؟
- توو هيچ دياري جون نيست!
- بايد برم بالاي برج داد بزنم!
- پله هاي برجتون خراب شدن
- كو تا حالا بارون بياد!
- بارون مياد! خورشيدام از بارونا ترس ندارن!
- پس زمين؟ كي واسش تره م ديگه خورد مي كنه؟
- خورشيدا! واسه زمين ، هميشه جون مي كنن!
- جون مي كنن؟
- جون مي كنن!
- خوب اگه جون بكنن! كي باشه واسه زمين؟
- گرماشون!
- گرماها تموم مي شن! دادام مي گفت!
- خوب سرماشون!
- واي استخونام مي لرزه! اين دلم مي ترسه!
- خب برو بالاي برج و داد بزن!
- من صدام در نمياد!
- تو صدات در نمي ياد!
- اون صداش در نمي ياد!
- پله هاي برج كه هيچ! نگا بكن! برجا هم ديگه دارن خراب مي شن!
- خراب ميشن!
- خونه هاي گوركنام خراب ميشن؟
- خراب مي شن!
- اي وايم! همسايه هاي كوچولوم؟
- خراب مي شن!
- خراب ميشن؟
- خراب مي شن!
- تو صدات در نمي ياد!
- اون صداش در نمي ياد!
- من صدام در نمي ياد؟
- تو صدات در نمي ياد!
- استخونات مي لرزه ، اين دلت مي ترسه!
.......
............
....
..
.

پارسا - 7/6/2008 - تهران

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: