از ریشه مردود است که دلت بدرد نیاید وقتی صدای ناله های جانداری را می شنوی... حال چه فرق می کند ، که او انسان باشد یا جاندار دیگری؟!
وقتی فیلمی تقریبن گویا از حمله ی آن مرد عراقی به آن مثلن انسان (بوش) را دیدم و البته واکنش آن همه آدم امنیتی در قبال او... ، یک سوال در ذهنم شکل گرفت ، که: " چه چیز باعث می شود تا کسی ، کسی دیگر را با لنگه کفش بزند؟! "
و اینکه شاید بتوان پاسخ این سوال را در رفتار یک کودک که مورد آزار فردی قوی تر از خودش قرار گرفته ، شاکی شده و کاری دیگر از او بر نمی آید ، دریافت...
و دردناکی این ماجرا وقتی شفاف تر شد که از مفهوم جملات آن مرد خطاب به آن مثلن انسان(بوش) ادا کرد ، سر درآوردم که با پرتاب اولین لنگه کفش گفت:
«اي سگ! اين هديهاي از سوي عراقيها به توست؛ اين بوسه خداحافظي است.»
و دکلمه ای دیگر که لنگه کفش دوم او را ، خطاب به بوش همراهی می کند:
«اين از سوي بيوهها، يتيمان و افرادي است كه در عراق كشته ميشوند»
شاید نتوان کار آن مرد عراقی که بی تردید از تعرض فرزندان آن مثلن انسان (بوش) "بی نصیب نمانده است" و شاید همسرش ، شاید فرزندش ، شاید خواهر و برادر و پدر و مادرش را در این تقابل وحشتناک و وحشی گونه از دست داده باشد ، را تائید کرد ، اما هر چه کردم نشد که وی را شماتت کنم! این نقطه ای درد ناک است هر چند من روی این شهامت نام "شهادت" می گذارم... اما این نام گذاری هم از درناکی آن نمی کاهد...
من آن مرد را چون کودکی یافتم که نهایت توانش را در قبال یک تجاوزگر به خرج داد و خرسند شدم وقتی شنیدم که آن لنگه کفش های مقدس در حراج نمادینی ، ۵۰۰.۰۰۰ دلار آمریکا! قیمت گذاری شده و بی تردید بسیار بیش از این می ارزند...
منتظرالزیدی ، کودکی قهرمان است...
اما:
الهم عجل لولیک الفرج