کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

بنا به دعوت ، طی سفری به شهر شیراز در اجلاس توانمند سازی دبیران سازمان های مردم نهاد شرکت کردم ، جدای از حض سفر به دیار حافظ و سعدی و بهره مندی از عطر بهار نارنج انصافن بار علمی اجلاس یاد شده چندان چشمگیر نبود و  البته شاید می شد در همین تهران خودمان هم چیز بیشتر برای توانمندی ، دستگیر راهبران سازمان های مردم نهاد استان تهران کرد اما به حق نمی توان از ارزش فرصت دیدار با دبیران NGO هایی از اقوام مختلف ایرانی به خوبی یاد نکرد...

به نظر می رسد سازمانی همچون سازمان ملی جوانان حالا دیگر به عنوان مربوط ترین ارگان فرهنگی اجتماعی به مسایل جوانان باید تکلیف خود را روشن سازد که چه کاره است؟! چه می خواهد بکند؟! و متاسفانه پاسخ این دو سوال اصلی ، ورای خط مشی ارائه شده توسط این سازمان ، با آنچه دیده می شود چندان صادق نیست و البته اینکه برای کشوری همچون ایران که تجربه ی گذار از عصری پیر به عصری جوان را پشت سر می گذارد و اساسن به جوان شدن می گراید ، آیده ای جز مسمومیتی مرگ آور نخواهد داشت...

انتهای سفرم به شیراز مصادف شد با آغاز به کار نمایشگاه سراسری صنایع دستی کشور ، از آنجایی که به لطف انتصاب دوستانم در نهاد راهبری این هنر میراثی ، مدتی است سر از دالان صنایع دستی کشور در آورده ام تصمیم گرفتم بازگشتم را برای مدتی به تعویق بیاندازم و از نمایشگاه مذکور بازید کنم ، همین طور هم شد و ابتدا در مراسمی حضور یافتم که در آن از فعالان صنعت دست فارس تقدیر می شد... آنچه بیش از هر چیز دیگری توجهم را جلب می کرد یک وجه ی مشترک بین همه ی صاحبان فن و هنر صنایع دستی بود ، وجه مشترکی به نام شکستگی...

آقای هاتفی که رهبری مدیریت صنایع دستی کشور را عهده دار است و به نظرم می رسد مردی موثر در این حوزه باشد ، حین سخنرانی اش در مراسم یاده شده ، وقتی که داشت از ایران و وسعت و صلابتش سخن می گفت به ناگاه بغض کرد که این بغض اگر چه موحب تشویق حاظرین شد اما بغض گلوی من را شکست... او از وسعت ایران و فرهنگ اش بغض کرد به خوشحالی و من از تیشه ای گریستم که بی امان پیرمرد خراطبه میراث اجتماعی و فرهنگ ملی مان می خورد... هنوز هم از اینکه هنرمندان صنایع دستی ما چه جوان و چه پیر ، همه شکسته اند هوای دلم بارانی است ، این شکستگی را آنقدر عمیق دیدم که حتی در چهره ی کودک آن مرد انگشتری ساز هم با وجود تنها شاید 8- 9 سال سن به خوبی نمایان بود... ، وای خدای من چه بر این کودک و پدر می گذشت که اینچنین پریشان چهره بودند...

پیر مردخراط را چند دقیقه ای فقط نگاه کردم ، چهره ای که از آن عطر حلال به مشام می رسید و من با نگاهم می خواستم همه ی آن را ببویم اما افسوس که مجال دیدار کوتاه بود و توفیق اندک...

صنایع دستی ایرانزمین بواسطه ی آنکه وصله ای جدا ناشدنی از میراث اجتماعی ما به شمار می رود از اهمیت بسیاری برخوردار است بنا بر این امیدوارم با تلاش دوستان ارزشمندم در نهاد مدیریتی این نماد تمدن ، با وجود سختی های پیش رو ، در بازه ی زمانی کوتاهی شاهد تحولاتی سریع تر در این عرصه باشیم آنچنان که انصافن نمونه هایی از این تلاش ها را اخیرن شاهد بودم.

 

جامعه ی هنرمندان صنایع دستی کشور ، آنچنان که پیداست بسیار کهنسال می نماید و هراس آن می رود که بسیاری از داشته های میراثی این اجتماع کهن به واسطه ی عدم وجود فرصت انتقال ، به خاموشی بپیوندد و این نکته از خطرات مهلکی است که میراث اجتماعی و به تبع آن فرهنگ ملی زخمی ما را تهدید می کند...

بدرود

دیگر تهفه ها!

فوکر ۱۰۰ در فرودگاه شیراز

کبوتران میدان ارگ کریمخان

حرم مطهر شاه چراغ (ع)

مقبره ی مطهر سعدی بزرگ

ارگ کریمخان

گنبد مطهر شاه چراغ (ع)

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: