نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
اغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید ازغم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد...
*****************************
جام درویشی دل زود به هجران بردند
آندم آنگه که دل از سینه ی ما هرزه برفت...
سال پیش همین زمان حالتم جز این بود! آنکه عزمی جزم برای کوششی! و این زمان هم چنین نگاهی دارم اما ... سوی نگرش امروز کجا و آنروز کجا!
یادم است روزی به خانه ی پدری رسیدم و داخل شدم، پدرم را دیدم که گویا از دردی به خود می پیچید! نزدیک شدم که چه شده؟ رگ پایش گرفته بود و ناراحت! به پایش نشستم و سعیم آن بود که به راحتی بازگردد ، همین حین شنیدم که در زیر لب زمزمه ای می کرد! سراپا گوش شدم! می گفت : انسان بدبخت... انسان بدبخت... که توانت همه در راحتی است و سراپا ضعف...
دلم گرفت که آه چه راست می گوید... راست می گوید...
مثال امسال من است و آن سال! و اینکه کدامیک صحیح است!؟ برای چون منی شاید صادقی عمل ملاک صحت باشد اما اینکه چقدر راست گفتم زمان می خواهد و قضاوت دوران!...