بیراهه رفته بودم آن شب...
دستم را گرفته بود و می کشید!
زین بعد همه ی عمرم را بیراهه خواهم رفت...
پیش از این گرچه قلمم صادق بود اما هماره بوی مویه داشت! گرچه حال هم دارد و حتی خواهد داشت اما اینبار صادقانه تر از گذشته ها!
اینکه آدم چقدر می تونه صادق باشه!؟ خودش عرصه ای خوهد بود از آزمونی زیبا و بزرگ! سعی خواهم داشت بی آنکه حضوری حس کنم! آنچه باید و نباید گفته شود. گرچه متعادل اما درویش گون...
گر مصلحت اندیشی دور است ز درویشی هم دیده پر از آتش همه دیده پر آب اولی