شوخیهایت ،... صدای  تپش جمع دو قلب را تداعی می کند
می میرم آنگاه ...
که صدای دوقلب یکی شوند
ودر هم حل...
رنگ لبانت ، 
بمانند شُکوه گرفتگی خورشید است.
ارغوان رضایت من ، ...
آنچنان که می شتابم تا
آبستن مرگ را در آغوش دارم.
جمع تمام کوه های عصر مدرن هم
توانای تاب لرزش گونُوانت
نمی با شند.
 تو آب حیات منی ،
چُونان که گر بنوشمت جاودانم وافسوس که جاودان نیستی ...
 سینه هایم  حُرم لرزه های سینه هایت را
از
فراقِ فقدانِ خزان ، حس نکرده است.
روز به دی ن ِ  روشنائی زنده است
 و من به دی نِ  وجود تو.
وآسمان قرش بلند خود را به شُکوهِ شِکوهایت
مخفی می کند
تا ندانی که او نیز سکه اش روی دیگری دارد...
وتو روی دیگر سکه منی
یا حق - 23/2/84
