کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

نوروز بر شما خوبان مبارک

پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۸ 17:14

 

برچسب‌ها: نوروز , عید , تبریک
حسینی پارسا

5 سال و دو کبیسه!

سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶ 19:31

ميزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای ياد
يادی برای سنگ

اين بود زندگی؟

این یک حساب سرانگشتی است! 7 سال 365 روزه داشتیم! دو سالش کبیسه بود، می شود 2 روز بیشتر! خب 7 تا 365 می کند به عبارتی 2555 روز. بامزه است نه؟ رند شد! حالا آن روز کبیسه را که اضافه کنیم مقدس هم می شود! 2557 روز! حالا 7 سال! یعنی 2557 روز از زندگی دوباره اش می گذرد!  جالب است نه؟  همان عدد 7 مقدس... مود خودش هم همینطورها بود! غرق بود در افکاری پیچیده! با بیانی پیچیده، ساده، مسببش آن آلبوم اشعار حسین پناهی بود، آلبومی که برای اولین بار حدود اوایل دهه ی 80 بهش هدیه کرده بودم! من کتاب شازده کوچولو را هم در همان سال ها بهش هدیه داده بودم، خب خودش اهلی بود و بیش از شاهکار مشترک دوسنت اگزوپه ری و شاملو شیفته ی حسین پناهی شد! غرق در مفاهیم! غرق در آنی که خودش بخوبی می دانست چیست!  خیلی حالِ زندگی نداشت! بسیاری از اوقات از حال و هوایی حرف می زد که نمونه اش را در دنیا پیدا نمی کردی! این حال و هوا 6-7 سالی دوره اش کرده بود! درست یادم نیست اما همان اواخر بود! آخرای سال 88 یا اوایل سال 89، بعد از چندماهی بی خبری زنگ زد بهم که سید می خواهم ببینمت! خانه بودم، گفتم بیا اینجا، چند دقیقه ای نگذشته بود که زنگ خانه را زد! انگار که مثلن سر کوچه باشد! آمد بالا، چشماش رنگ دیگری داشت! برقِ دیگری! حرف هاش خیلی عجیب بود!  یعنی در اصل خیلی عادی حرف می زد! آنقدر عادی که ازش بعید بود! بوی زندگی می داد! یک طوری بهم رساند که بعله! تشتش زمین افتاده! عاشق شده! بامزه است نه! همیشه جمله ی کلیدی اش این بود: " اين بود زندگی؟ " آمده و از زندگی حرف می زند! از اینکه می خواهد زندگی کند!  عجیب بود خب!  مگر می شود! مگر داریم؟ اینکه دیگر چه گفت بماند! گفت و رفت و وارد زندگی شد!

چند ماهی گذشت، یک روز صبح حدود ساعت 10-11 کاظم زنگ زد!  داشتم رانندگی می کردم، صداش می لرزید!  عین جمله اش این بود:  سید!  ببخشید! حمید فوت شد!


اصولا خیلی با موضوع مرگ زاویه ندارم! یعنی پذیرشش برایم مشکل نیست! لااقل تا حالا که اینطور بوده!  مانده بودم چه کنم!؟ در لحظه آخرین دیدارمان بیادم آمد و اینکه این خبر اصولن نباید درست باشد! آن روزی که باهم بودیم حمید پر شده بود از زندگی! پس اگر این خبر درست است تکلیف آن برق در چشماش چه می شود؟!

مسیرم را عوض کردم! رفتم به سمت خانه ی پدری اش! خبر صحت داشت! ماندیم تا پیکرش آمد و رفت!

حسینی پارسا

اصلا یادم نمی رود، اواخر دولت دکتر احمدی نژاد به پیشنهاد سازمان میراث فرهنگی بزرگداشتی برای میرزامحمد تقی خان امیر کبیر برگزار شد که من تهیه کننده و کارگردان آن بودم. (که البته تاکنون دولت پولش را هم نداده است!) آیتمی در آخر مراسم مطرح شد که البته در کنداکتور ثبت نشده بود! و آن اهدای نسخه ی کپی شده ی ردای صدارت امیرکبیر توسط پیرمردی ترمه دوز به آقای رئیس جمهور یعنی دکتر احمدی نژاد بود. حتا می خواستند ردا را تنش کنند! که با هوشمندی کارمند مخصوص تشریفات داخلی رئیس جمهور مواجه و تنها آن ردا توسط پیرمرد ترمه دوز به رئیس جمهور اهدا شد.


به این دلیل گفتم یادم نمی رود که در سراسر مراسم چهره ی احمدی نژاد با بغض توام بود...
بغض رئیس جمهور گاهی می شکست و اشک می ریخت.

آنجا که پیرمرد ترمه دوز ردا را به رئیس جمهور اهدا می کرد به لبخند کسانی می نگریستم که بادمجان را دور قاب چیده بودند... و حالا هم همینطور. وقتی آن کارتون مضحک را در روزنامه ی آفتاب یزد دیدم که کلاه و ردای امیرکبیر را بر سر و کول دکتر ظریف نشانده بود بازهم همان لبخند بادنجان دور قاب چینی معروف مقابلم ظاهر شد!!

قصه ی بادمجان دورقاب چین ها به مراتب مهم تر از این قیاس های مع الفارق است...

برچسب‌ها: توافق , امیرکبیر , جوادظریف , احمدی نژاد
حسینی پارسا

یک:

مخیر به انتخاب نیستی، همانطور که برای آمدنت هم مخیر نبوده ای...  مرگ دست خداست، مقدر می کند، همانطور که تولدت را نیز خودش مقدر داشته.

برادرش می گفت،  شب قبل از تصادفش می رود موتور سازی، می گوید فلانی ترمز موتورم کمی شل است، صدا می دهد. موتور ساز که دست از کار شسته بود می گوید حمید جان موتور را بگذار تا فردا ردیفش کنم یا اینکه فردا بیار، حمید راضی به گذاردن موتور نمی شود و می رود.

مادر گفت: صبح بعد از نماز بلند شد به رفتن.  چند روزی بود که جلوی آئینه می ایستاد و حرفای نا امید کننده می زد. البته صحبت از مرگ سالها کلام ثابت حمید بود.  اما این روزهای آخری بعد از سکوتی چند ماهه، دوباره قوت گرفته بود. گفت: مادر، اگر من به سمیرا نرسم چه می شود؟ تعجب کردم، گفتم حتمن دعوایشان شده.  گفتم مگر چه شده حمیدم؟  دعوایتان شده؟  گفت نه، من عاشقش هستم.  کلی گفتم!
آن روز صبح که شب قبلش رفته بود موتور سازی،  رفت... چند ساعت بعد خبرش رسید که تصادف کرده و رفته... به همین سادگی...

بعد ها آقای موتور ساز می گفت ای کاش موتورش را نگه می داشتم، غافل از اینکه حضرت عزرائیل نقشه را عوض نمی کند.  تو مخیر به انتخاب نیستی،  زمان و مکان و شکلش مقدر شده و تو ناگزیری به اجابت!

دو:

دیروز که شبش رفته بودیم خانه ی پدر حمید رضا،  صبحش در شهرک سینمایی و در خلال آماده سازی صحنه برای فیلمبرداری سینمایی معراجی ها، اتفاق تلخی افتاد.  یک انفجار در حین آماده سازی صحنه (قبل از فیلمبرداری) و کشته شدن 5 نفر از عوامل...  تا عصری که اخبارش را مرور می کردم پای هر خبر پر بود از فحش و ناسزا به کارگردان فیلم که از قضا نامش مسعود ده نمکی است.  اطمینان دارم کارگردان فیلم هر کس جز ده نمکی بود، کامنت های خبر بیشتر حول محور تسلیت می چرخید تا فحش!  این ادبیات کمتر در فرهنگ ها دیده می شود که مرگ را به گردن کسی انداختن!  اما متاسفانه در فرهنگ ما، چرا، هست و تلخ هم هست.

کاری نداریم که ده نمکی کیست، سینما گر هست یا نیست. کارگردان خوبی است یا نه.  اما هر عاقلی می داند که انفجار و ملزوماتش در صحنه ی سینما تنها و تنها در اختیار کسانی است که استاد این کار هستند ( تجربی و قانونی) و کارگردان و تهیه کننده و امثالهم اگر بخواهند هم نمی توانند تغییری در مکانیسم و روش انفجار ایجاد کنند.  کارگردان فقط دکوپاژ را به مسئول جلوه ها می دهد و می ایستد کنار.  طراح و مجری جلوه ها هستند که تعیین می کنند موارد از چه نوعی باشد و چگونه حمل شود یا اینکه کجا و به چه روشی منفجر شود.  پس کارگردان هیچ کاره است.

آقای شریفی از متخصص‌ترین و باسابقه‌ترین افراد در کار جلوه‌های ویژه بودند، اما حضرت عزرائیل نقشه را عوض نمی کند، تو ناگزیر به اجابت آنی که برایت مقدر شده...

این فرهنگ بدی است که فحش کامنت می کنی!  چه پای فن پیچ لیونل مسی یا پای خبر حادثه ی انفجار معراجی ها...

دیشب، شبی موثر بود...  شبی پر از گفتار...

برچسب‌ها: حمیدرضا فتح آبادی , لیونل مسی , ده نمکی , عزرائیل
حسینی پارسا
جوملای امروز، با جوملای چند سال پیش بسیار متفاوت است، در سالهای گذشته برای ایجاد یک سایت خبری کمتر کسی به دنبال جوملا می آمد اما اکنون با توسعه ی هسته ی قدرتمند جوملا و البته گسترش افزونه های موثر و بیشمار بخصوص افزونه های خبری، به جرات می توان گفت یکی از برترین cms های موجود برای ایجاد سایت های خبری همین جوملای خودمان است.

یکی از نیازهای ظریف اما ضروری سایت های خبری ماژول مطالب پربازدید است که بشکل قابل توجهی در افزایش تمایل بازید مخاطب موثر است. جوملا خود بصورت پیش فرض دارای چنین ماژولی است اما ماژول مذکور امکان چندانی در اختیار مدیر سایت قرار نمی دهد.  در این مقال قصد داریم ماژول ویژه محبوب ترین مطالب جوملا را بصورت فارسی شده تقدیم حضورتان کنیم.

در این ماژول امکاناتی همچون:

1- محدود سازی بازه ی زمانی انتشار مطلب (حداقل و حداکثر روز)

2- محدود سازی تعداد بازدید (حداقل تعداد بازدی )

3- امکان درج تاریخ انتشار مطلب

4- امکان درج تعداد بازدید هر مطلب

5- محدود سازی تعداد نمایش عنوان مطلب

در اختیار مدیر سایت قرار می گیرد که در سایت های خبری بسیار کارآمد است.

برای مثال مدیران سایت های خبری جوملایی می توانند از این ماژول برای نمایش پربازدید ترین مطالب روز، هفته و یا ماه استفاده کنند.

دانلود کنید

برچسب‌ها: جوملا 25 , ماژول جوملا 25 , محبوب ترین مطالب , پربازدید ترین مطالب
حسینی پارسا

عید ولایت گوارای وجودتان

پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲ 15:52

عید ولایت، عید غدیر خم بر شما عزیان مبارک



پاینده باشید

برچسب‌ها: عید غدیر خم , عید ولایت
حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: