کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

گریستنی برای فردا16

شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵ 19:35
لذت برگشتن...

همیشه هرگاه که بازگشتم لذت داشت و شاید این همان باشد که مرا به بازگشت دعوت می کند. و من حالا دارم بر میگردم. شاید این یک بازگشت ساده باشد اما برای آنی که حتی در برگشتن هم دلش تنگ است این یکی از یگانه هاست.

از آتن به طرف مرز ترکیه راه افتادم و به خاک ترکیه وارد شدم . حالا که مینویسم در آنکارا هستم و فردا به خاک ایران بر میگردم.

 

آنکارا - ترکیه

 

حسینی پارسا

گریستنی برای فردا 15

جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵ 18:16
ای آسمان آبی تر کن نگاه من را...

رفته رفته به آتن رسیدم ، در دلم شوری برپاست که گوئی نمیداند چه میکند! و بعید است توانم تاب این شور و ولا را بیاورد ومن دلتنگم بسیار ، فردا باز خواهم گشت و بس...

حالا وقتی به خودم نگاه میکنم یاد اون لحظه ای می افتم که امیر کوچولو در پی دوست به زمین رسید و چه هاج و واج موند وقتی آدمها فقط حرفای اونو تکرار کردند!!! البته گیرم من کجا و اون کجا...

آتن ، آکروپلیس

حسینی پارسا

گریستنی برای فردا 14

پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵ 17:45
یک عمر فرار...

گفته بودم که ... وقتی تنها می شوی تازه احساس می کنی دلت منتظر چیزی ست. و فقط همین که منتظراست کافی است که بفهمی کسی به فکر توست. به قول آن بنده ی خدائی که sms زد: وقتی صدای اومدن sms رو شنیدی معنیش این نیست که نامه داری بلکه کسی به یاد تو بوده و حالا برای من که کوچکم قد خودم این نهایت معنویت است که توی این چند روزه که اومدم نا کجا آباد بسیاری از دوستان تند تند sms میدن که فلانی کجائی... و این آخرشه برادر آخرش...

اما رفیقان من در نهایت شلوغی افکار آدمی باز هم احساسم تنهائی است و بس.

برای من دعا کنید...

یونان / 10 ساعت تا آتن

حسینی پارسا

گریستنی برای فردا 13

چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۵ 14:13

خدا نکند دل آدمی بگیرد!!!

اینجائی که هستم،حالا، دل آدمی نمی گیرد... آدم با وجود تنهائی دیگر تنها نیست! اما من دلم تنگ است هنوز حتی با وجود آنکه اینجائی که هستم آدمی دلش نمیگیرد... و چقدر ساده است... چقدر آرام و آرام و آرام.... در عمق فلسفه اش نیز حرف کنگی نمی یابی اگر بشناسی اش... دریا را می گویم ، دریائی که آرام صدای امواجش مرا به خویش می خواند و دلم چه شکوفا می گوید برو... و من می روم اما به ناکجا...

اینجا نا کجا آباد است؟

آبهای نیلگون خلیج فارس 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: