کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

گریستنی برای فردا 40

سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۶ 13:0
همیشه مظلومیت انقلاب انجامیده است!

انقلاب محمد(ص) از مظلومیت بشر جوشید و از دردانگی او... تا روزنه ی امیدواری و بیداری انسانها از جنسی بکر فراهم آید... و انقلاب مهدی نیز از مظلومیت انسان امروزی خواهد جوشید! چقدر زیباست مظلومیتی که اشرف مخلوقات را کمال دهد... و ما هنوز هم مظلومیم... چونان که انبیاء ، هنوز هم مظلومند!

مظلوم باشیم و سكوت... تا اقل درونمان از وصال دست يافته و رنجور خويش فرياد سركند كه انا المظلوم... انا الشيعه... انا الامت المهدي...

مظلوم باشيم بي آنكه فريادي از درد مظلومي مان از جنس خودخواستگي سر داده باشيم... مظلوم باشيم از جنس دردانگي رسول خدا و يگانگي اش... مظلوم باشيم و بميريم تا نمانيم و نباشيم كه اقل يادمان جاودانه باشد...

كه يادي كه بميرد همان به كه بميرد...  الهم عجل لوليك الفرج... آمين...

 

حسینی پارسا

گریستنی برای فردا39

دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶ 22:56

های و های و مویه!

مملکت گل و بلبل... بازم شدم همون خائن معروف! چرا؟ چون گفتم مملکت گل و بلبل! حالا خدا کنه دوستان مدیر مملکتی نبینن... چون احتمالا میشم یه نفوذی زرنگ!

حالا چرا؟

امروز رفتم که برم سر کلاس، ترم اول سینما! البته صرفا بخاطر اینه ۵۳ واحد کسریمو برای فوق جبران کنم مجبور شدم این دروس رو تو ایران بردارم... خوب البته با مدیران دانشکده هم قبلا حرف زده بودم! با مدیر گروه هم همینطور و اطمینان دادن که کمکم می کنن تو یه سال تمومش کنم...

 هه...

چی فکر می کردیم چی شد! خلاصه... چشمتون روز بد نبینه! رفتم که برم سر کلاس! رسیدم اونجا فیش پرداختی یکی از درسامو نداده بودم ، گفتم برم واحد اداری تحویل بدم... فیشو که دادم ، خانومه گفت راستی آقا! این ترم تشکیل نمیشه ها!!! برق از سه فازم پرید... آخه من سفرمو (دارم حالا گریه می کنم!) به خاطر این ترم ۶ ماه عقب انداختم و ویزامو معلق کردم!!! واحدای عالیه تئاتر رو برنداشتم و گذاشتم واسه بعد از این ترم سینما!(من سینما و تئاترو همزمان برداشتم) خلاصه بد بخت شدم رفت پی کارش... گفتم خانوم من ۵ بار تماس گرفتم! آخرین بارش هم همین دیروز بود! شما گفتید فردا فلان ساعت فلان درسو بیاین! خانومه گفت خوب احتمالا اشتباه کردیم دیگه!!!

موندم چی بگم؟!؟!؟! ۶ ماه عقب افتادم و نه دیگه می تونم واحدای تئاترمو بردارم نه می تونم تا ۶ ماه دیگه ویزا بگیرم برای کلاسای تئاتر در آتن!

عجب بساطی! حض بردم به خدا...

 

حسینی پارسا

گریستنی برای فردا38

پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۶ 23:13
عجب تقارن یکتائی!

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

قضای آسمان این است و دیگرگون نخواهد شد

مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد

 

باشد که این تقارن زیبا و آسمانی موجبات شکوهِ "انا المهدی... هل من ناصر مهدوی" را فراهم سازد. وبدرود....

 

حسینی پارسا

گریستنی برای فردا37

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶ 21:32
درد بی دردی علاجش...؟

حوصلم خرابه اما دلم پر کشید وقتی اس ام اس کردم : اشک شوق! منجی معین می شود امروز... و پاسخ ها آمد که های و های و مویه...

اما با همه ی شکوهش دلم امروز بد جوری گرفتس که از تاجداری آقای صبر... و منجی شکوه انسان...  چقدر تا امروز فاصلس...!؟

های و های و مویه و آه...

این تنها ترین سرداری که تنهائی علی ع و مظلومی حسین ع رو سفید کرده و من و جهان رو  روسیاه...

ز گریه ی مردم چشمم نشسته در خون است

بیا ببین که در طلبت حال مردمان چون است...

بیاد لعل تو و چشم مست میگونت

ز جام غم می لعلی که میخورم خون است...

التماس دعا

 

حسینی پارسا

گریستنی برای فردا36

پنجشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۶ 0:54
نسیم باد نوروزی...

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

اغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

 

این تطاول که کشید ازغم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد...

 

*****************************

 

جام درویشی دل زود به هجران بردند

آندم آنگه که دل از سینه ی ما هرزه برفت...

 

سال پیش همین زمان حالتم جز این بود! آنکه عزمی جزم برای کوششی! و این زمان هم چنین نگاهی دارم اما ... سوی نگرش امروز کجا و آنروز کجا!

 

یادم است روزی به خانه ی پدری رسیدم و داخل شدم، پدرم را دیدم که گویا از دردی به خود می پیچید! نزدیک شدم  که چه شده؟ رگ پایش گرفته بود و ناراحت! به پایش نشستم و سعیم آن بود که به راحتی بازگردد ، همین حین شنیدم که در زیر لب زمزمه ای می کرد! سراپا گوش شدم! می گفت : انسان بدبخت... انسان بدبخت... که توانت همه در راحتی است و سراپا ضعف...

دلم گرفت که آه چه راست می گوید... راست می گوید...

 

مثال امسال من است و آن سال! و اینکه کدامیک صحیح است!؟ برای چون منی شاید صادقی عمل ملاک صحت باشد اما اینکه چقدر راست گفتم زمان می خواهد و قضاوت دوران!...

 

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: