کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

باز هم خاطره ها

سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۷ 22:42

آذر ماه

حالا ديگر سه سالي مي شود كه من آذر ماه ها را درست و حسابي و لحظه به لحظه مي خوانم! آذرماه از ابتدايش تا نيمه هراس از سقوط و انفجار ، بچه هايي بي بابا ، زن هايي بي همسر ، پدري و مادري بي فرزند... انصافن هراس عجيبي ست اين هراس ۱۵ روزه ي من...

از نيم تا انتها هم بغض مانده در گلو با قدمتي كه حالا سه ساله است و پس مانده هائي از اشك و سكوت... كه از گوشه هاي لب ، از فرط ناتواني گونه و دل بي هوا سرازير مي شوند... تا گذشت زمان به رسم هميشگي فراموشي دوباره بار آرامم كند! و اين چه آرامش دردناكي ست...

هزاره ي طلوع

امروز ميهمان ناخوانده ي صدا و سيما بودم ... مامني براي ياد آوري انبوه بي معرفتي هاست اين مكان! اما امروز رفته بودم به تماشاي معرفتي شجاعانه! براستي كه ديدن دارد گل در بيابان!

جمشيديفرزاد جمشيدي ، همان مردي كه دعوتنامه را باز نكرده بسته بود ، در ميان انبوه كم لطفي هاي مردمي از جنس سياست چنان شجاعتي به خرج داد كه به خيالم ابدي شد! ماجراي ابدي شدن را كه گفته بودم؟! "وقتي مادر شهيدي آدم را دعا كند ، آدم ابدي مي شود" و امروز فرزاد جمشيدي همان جوان خوش اخلاق كه هميشه در جواب سلام مي گويد: "سلام بر شما" ، بجاي عده اي ديگر ، تلاش كرد دلي بدست آرد...

فرزاد را صدا كردند كه برود هديه بگيرد ، رفت ، گرفت اما هديه ي اجرا هاي سحرش را به رسم احترام و معرفت ، در مقابل چشمان مديران رسانه ي خوش غيرت ملي تقديم كرد به خانواده هاي شهداي پرواز سي ۱۳۰ ،  آن را به همسر شهيد واعظي داد كه گفته باشد ارتشي و رسانه اي فرقي ندارد!

او شجاعانه گفت : صندلي ها خالي بودند وقتي براي شهداي رسانه هزاره روز گرفتيم... سكوت حاكم شد ، من به چشمان عده اي نگاه مي كردم كه روي صحنه خشكشان زده بود و جمشيدي  ادامه داد ، دوست دارم براي همسر شهيد واعظي طوري دست بزنيد كه باورش شود اينجا ، روي اين صندلي ها ، بهترين دوستانشان نشسته اند...
همه دست زدند ، اول براي شهيد واعظي و همسرش و بعد براي فرزاد جمشيدي

به خاطر اين تلنگر موثر  دست فرزاد جمشيدي را مي بوسم ، او مرد شجاعي است...

اما

تا نیمه ی آذرماه  ۱۶ روز باقیست و رسانه ی ملی همچنان کج خلقی می کند! امروز به آقای میر باقری گفتم ، اين شهدا متعلق به شما هستند ؛ گفت تاملي مي كنم و با شما تماس مي گيرم...

من حالا ، درست مثال چند ماه پيش منتظرم تا تماسي حاصل شود ، هر چند ، چند ماه پيش اگر تماسي هم گرفته شد براي سين جيم بود! بايد ديد اين بار چه مي شود!

التماس دعا

حسینی پارسا

نویسنده: تینا
پنجشنبه 23 آبان1387 ساعت: 16:33
فاصله ها و کدری ها سرچشمه رفتارهای خودمان است...
اما حس تملک حسی است سرشار از لذت...
تملک به چیزی که حس می کنی تنها برای توست
می شود این حس را نه برای درهم و دینار داشت بلکه در
زندگی
خدا
عشق
همسر
فرزند
و...
حس کرد

اجازه بدید با یک شعار آغاز کنم!

" هنر آن است که با وجود حس تملک ببخشی... "

اما این تنها یک شعار است که آدم ها برای رازی کردن خودشون و یا حتی گاهی برای دست تکون دادن و جلوه گری سر میدهند!

شما حقیقت رو گفتید:
"فاصله ها و کدری ها سرچشمه رفتارهای خودمان است..."
"اما حس تملک حسی است سرشار از لذت..."

نه تنها فاصله و کدری و بلکم نفرت و حتی عشق ورزیدن و بخشش هم آبشخور از رفتارهای ماست ، بله رفتار... اما آنچه به " رفتار " مي انجامد همان چيزي كه شما را وادار مي كند براي اين تفكر كه :"فاصله ها و کدری ها سرچشمه رفتارهای خودمان است..." و همان چيزي كه شما را مجاب مي كند براي اداي اين نگرش كه : "اما حس تملک حسی است سرشار از لذت..."

آنچه ما را وا مي دارد به كنش چيزي نيست الا زير متن انديشي و اعتقادي ، آن كس كه مي بخشد هم بنا به زير متني بخشيده! و اين چيزي نيست الا رهيدن از حس تملك...
همسر ، فرزند ، عشق ، زندگي ... همه ي اينها جزيي از محسوس ها هستند كه باهمه ي نگرش معنوي شايد بتوانند به ماورايي محسوس مبدل شوند و اين مي شود كه انسان نگرش معنوي پيدا مي كند ،‌ عشق مي ورزد ، عاشق مي شود و شايد گاهي هم ببخشد تا در قبال آن بخشيده شود... اينها همه در نهايت مي شوند ماوراء اما ماورائي محسوس و اين در صورتي است كه " آگاهي " آدمي را به ماوراء نامحسوس ، وراي فطري و خدائي ميهمان مي كند... آنچه آن مرد عالم در باب هندوانه و رهيدن از حس تملك گفته بود از جنس ماوراء نامحسوس بود يعني دست يافتن به ماورائي فطري ، يعني رهيدن از قيل و قال مصلحت انديشي و فرمول هايي كه سر و تهش در بهترين حالت كلاهي است بر سر حقايق ، كلاهي است بر سر مرزهاي فطري و در نهايت ايجاد يك پروفايل براي دور زدن و پيچوندن...

پترس در كلامي مي گويد:
 آن گدا از تو طلب كرد و تو سكه اي بخشيدي! گدا راضي شد و رفت و تو هم باليدي كه سكه اي احسان كردي! درد وجدانت آرام گرفت اما " آيا اين همه ي مسئوليت تو در قبال او بود؟"

پس بگذار آن شعار اصلاح شود:

" هنر آن است كه بي حس تملك ، دوست داشته باشي اما ببخشي..."

وقتي مي تواني از گناه همسر ، از بد اخلاقي فرزند و نكوهش جاري زندگي بگذري كه حس تملك بر تو احاطه نداشته باشد ، وقتي براحتي و با لبخند و بي غرض به رفتاري ناپسند پاسخ مي دهي كه از غرور شكسته شده ، از  آب ريخته شده ، در عين آنكه دوستشان داشته اي مي گذري و كيفيت اين "رفتار" اين "گذشت"  ريشه در " حس تملك و رهيدن از آن دارد".

مگر ميان درهم و دينار و دلار و تومان و هندوانه و "زندگي و همسر و فرزند و... " چقدر فاصله است؟ فاصله اي به قدر يك تار مو با اين تفاوت كه مو ديده مي شود و اين ناديدني است...! فاصله اي به قدر "درك" و    " آگاهي " ، ميان "شهوت! و شهوت" و جنس اين لذت... ، لذت بخشش و لذت تملك ، چقدر فاصله هست؟!  فاصله ي به قدر " آگاهي" كه هيچ ميزاني براي سنجشش نيست...

جان به جان انسان خاكي كني ، خاكي است... و بس...


التماس دعا

 

حسینی پارسا

هندوانه و خدا...

سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۷ 11:59

تن كه ارزان است...

خوشبخت ، آن مرد عالم كه بنده خدائي نذرش كرده بود باري از هندوانه به او ببخشد! بيچاره مرد ، درمانده از اصرار و انكار ، ناگزير پذيرفته و گير افتاده بود كه با آن همه هندوانه چه كند!

مي گفت: وقتي ناتوان شدم از خوراك ، به ذهنم افتاد كه به مشهدي بگم هندوانه ها را ميان همسايه ها تقسيم كند! وقتي مشهدي دانه دانه هندوانه ها را از حياط خانه بيرون مي برد من نگاهش مي كردم ، ناخودآگاه به يادم افتادم اگر اين هندوانه ها مال من بود باز هم مي بخشيدم؟!

مشهدي هندوانه ي ديگري را براي همسايه اي بيرون برد و من آموختم! ، بخشيدن زماني بديهي   مي شود  كه حس تملك وجود نداشته باشد!

حالا مگر اين خانه و كاشانه! اين درهم و دينار و دلار و تومان ، انصافن براي من است! و يا من مالك آن هستم؟ اين كه در تملك من است يك چيز است و آن كه من مالك آن باشم چيز ديگري! خانه و كاشانه كه مال خداست! زمينش است ، نعمتش است و درهم دينار و دلار و تومان هم كه بخششي از طرف او!

چه تقلاي بي مهابائي دارند اين انسانها...

...

 

حسینی پارسا

هنوز ،  اندرخم كوچه ي نخست!

یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۷ 0:0
بي حرف پيش...

اول:

اول 

دوم:

دوم

سوم:

سوم

تعبير بيجا ، مانع از حرف است!

 

حسینی پارسا

به داد نـوجـوان ايـراني بـرسيد!

شهيد حسين فهميدههمزمان با سالروز شهادت نوجوان شهيد حسين فهميده و روز نوجوان و در آستانه ي هفته ي نوجوان ، رئيس دفتر توسعه ي فعاليت هاي هنري نوجوانان در اعتراض به حذف برنامه هاي فرهنگي هنري هفته ي مذكور در نامه اي خطاب به قائم مقام سازمان فرهنگي هنري شهرداری تهران واكنش نشان داد.

به گزارش روابط عمومي خانه ي هنر و ادبيات پارسا ، سيد محمد مهدي حسيني رئيس دفتر توسعه ي فعاليت هاي هنري نوجوانان وابسته به خانه ي هنر و ادبيات پارسا در نامه اي خطاب به دكتر مجيد سرسنگي قائم مقام سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران نسبت به سكون فعاليت هاي مركز فرهنگي هنري نوجوانان تهران و حذف مجموعه برنامه هايي همچون گراميداشت هفته ي نوجوان و فستيوال خانه ي دوست اعتراض كرده و خواستار رسيدگي به اين مهم شد.

لازم به ذكر است برنامه هاي هفته ي نوجوان از 5 سال پيش  هر ساله طي هفت روز از هشتم الي چهاردهم آبانماه مابين روز نوجوان و روز دانش آموز در سطح شهر تهران برگزار مي گرديد كه با تغيير مديريت در مركز مذكور گراميداشت هفته ي نوجوان و ديگر برنامه هاي سالانه ي آن مركز به حالت تعليق درآمد.

گفتني است حسيني در مديريت پيشين به عنوان ليدر فكري مركز نوجوانان تهران مشغول به فعاليت بوده و از پايه گزاران مركز مذكور به شمار ميرود ، همچنين وي طرح هاي بزرگ ملي همچون برگزاري دو دوره طولاني ترين نقاشي جهان با محوريت هويت نوجوان وپايه گزاري مركز آفرينش هاي هنري نوجوانان شهر و جشنواره ي خانه ي دوست و... را در كارنامه دارد.

 

متن نامه ی مذکور به شرح زیر است:

جناب آقاي دكتر سرسنگي

قائم مقام محترم سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران

 سلام و درود

فردا هشتم آبانماه ، روز ملي نوجوان و سالروز جانفشاني نوجوان دلير ، حسين فهميده و آغازين روز هفته ي نوجوان است از اين روز به محضر حضرتعالي تهنيت عرض نموده و پس ازآن بخاطر صراحت كلامي كه در پيش خواهم گرفت ، پيشاپيش پوزش مي طلبم.

با در نظر داشتن تاريخ توجه سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران به هويتي به نام نوجوان ، امسال ششمين سالگشت هفته ي نوجوان است و بنا به آئين برگزاري برنامه هاي مربوط به اين مناسبت ، قرار بود كه ششمين سالانه ي برگزاري برنامه هاي هفته ي نوجوان صورت پذيرد كه البته گويا دست نداده است!

 ادامه ی نامه را در "ادامه ی مطلب" بخوانید.

ادامه نوشته
حسینی پارسا

جام رویایی

پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۸۷ 11:20
راز دنيا چيست؟
طعم گمراهي
زير و بر نا حق
جام رويايي!

يك جهان نيرنگ
در كمين ابليس
بي امان فرياد
جور تنهايي!

در نهان مويه
چون عيان تلخند!
قبله ها گمراه
صورت آرايي!

ظرف ها لبريز
از كلاف رنج
گمشدن بسيار
نيست پروايي؟

تا به كي تحقير؟
تا كجا تزوير؟
خسته ام از خويش
مرك مي آيي؟

انتهامان هيچ
از ازل در رنج
اي خداي سوك
مانده آسايي؟

در گلويم بغض
آتش افكنده است
رازيم بر هيج...
راه بنمايي!

يك طرف دوزخ
يك طرف برزخ
چون گره در خويش
كور و كورايي

كو مجال عمر؟
خسته از تلخند...
شهره ي شهرو
خاك پيمايي؟!

رزقمان ننگين
نقشمان چركين!
جام بشكسته
روح فرسايي!

اي اجل عاجل
داغ زن بر دل
گردني باطل
بزم و شيدايي؟

پارسا ، تهران ، دوم آبانماه هشتادو هفت!

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: