روزهای خوب تهران، تهران خلوت و تهران بدون ترافیک فردا به پایان می رسد و من بازهم مبدل می شوم به همان آدم بدبختی که مجبور است این شهر دوست داشتنی روزهای عید را در بدترین روزهایش تحمل کند...
چرا دلم نكند تب؟ زمان زمان عجيبي ست! نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست! چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي! تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي! چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند! عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند! آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار! مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار چرا دلم نكند تب؟ زمانه خانه ي جنگ است ماندنم ننگ است نشان ، نشانه ي گندم بيا دلم تنگ است... بيا دلم تنگ است...