کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا


( پیش نوشت:
برخی دستگاه های الکترونیکی برای حفظ داده های پایه ای شان از یک باطری استفاده می کنند بنام باطری بکاپ.  اگر این باطری از دست برود با کوچکترین قطعی برق حافظه هم پاک می شود. )


از 8 سال پیش تا کنون همه چیز خوب بوده است.  پیش از هم همین طور.  همه ی هشت سال های پیاپیِ پیش از این، خوب بوده اند، چرا که 8 سال آینده خوب نباشد؟ مگر خلافش ثابت شود!


مردم ما ( منظورم اکثریت است ) اساسن حافظه ی بلند مدت ندارند و این را به کرات به اثبات رسانده اند.  خب چه اشکال دارد.  حداقل از این 8 سال آینده دست کم 4 سالش خوب است و از 4 سال دیگر مشکلات آغاز می شوند و حدود 4 سال ادامه خواهند داشت و همه چیز به طرز وحشتناکی بد می شود.  تحریم می شود. خودرو گران می شود.  دلار بالا می رود. ماشین لباسشویی قیمتش می شود دو برابر. برادر به برادر رحم نمی کند! حتا کبریت! بله همین کبریت بی خطر خودمان هم با افزایش قیمتی اساسی مواجه خواهد شد.  شیرهم قیمتش می شود روزانه.  خب این رسم روزگار ما ایرانی هاست.  به انتهای 4 ساله ی دوم که می رسیم، در اوج نا امیدی و مشکلات عدیده به یکباره بارقه ای از امید جوانه می زند و روزگار رو به شکوفایی می رود، ما می مانیم و شکوهی باور نکردنی و آنجاست که همه ی تلخی های 4 سال گذشته به یکباره حذف شده و گذشته مان خوب می شود!   نمی دانم چه کسی است که ما را از برق می کشد و حافظه ی گذشته ( حد اقل 4 سال گذشته )  را هوا می کند.

حافظه ی تاریخی مان باطری بکاپ ندارد.   گذشته نشان داده که در یک نسل ما که اساسن می تواند حافظه ای بلند مدت داشته باشد هم، وقایع، عمر تاریخی ندارند ( انتقال به نسل بعد، دیگر پیش کش! ) امید وارم نیازی به تهیه ی مثال نباشد که دلمان خون می شود از بازخوانی وقایعی که حافظه ی ایرانی ما آن را به خوبی فراموش کرده است.


 حافظه ی بلند مدت ما دچار آمپاس است!

برچسب‌ها: حافظه تاریخی ایرانی , هاشمی , خاتمی , احمدی نژاد
حسینی پارسا

نماد سرعت ما در داد و ستد فرهنگ

پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۲ 0:58

به تصویر زیر توجه کنید:



این تصویر مربوط به تست سرعت اتصال رایانه ی من به اینترنت هست.  البته عرض بنده ربط چندانی به داستان مفصل کندی سرعت اینترنت ندارد، بلکه می خواهم اشاره ی دیگری داشته باشم به سرعت ما در داد و ستد فرهنگی...

از منظر من، تصویر فوق به خوبی بیانگر سرعت ما در "داد" و "ستد" فرهنگی است.

برچسب‌ها: داد و ستد فرهنگ , سرعت اینترنت
حسینی پارسا

بد بخت ترین مرد روی زمین

سه شنبه ۴ تیر ۱۳۹۲ 0:21
سرم را

 

از ته تراشیده ام

                     تا ،

                    همه  بدانند

           بعد از تو،  من ،

                     بد بخت ترین مرد روی زمینم...

 

 

4 تیر 1392 - تهران - 00:20 دقیقه

 

برچسب‌ها: حسینی پارسا , اشعار
حسینی پارسا

اینها می خواهند شهرمان را آباد کنند...

چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۲ 23:40

به تصاویر زیر توجه کنید:





همه ی تلاش این عزیزان و دیگر نامزدهای محترم شورای شهر حتما در جهت آبادانی شهر ماست!
یاد مثلی آلمانی می افتم که می گوید:  ما کار می کنیم که سلامت باشیم، آنوقت ناهار نمی خوریم که کارمان عقب نیافتد!

یا عقل کوچک من در درک مفهوم آبادانی عاجز است و یا بواقع آبادانی مفهومی غیر از آراستگی دارد...

برچسب‌ها: انتخابات , شورای شهر , تهران , آبادانی
حسینی پارسا

من که نرسیدم!  دیگران می گفتند به تاخت می رفت،  آنچنان که همه چیز ظرف دقایقی پایان یافت و دیگر چشمان کسی به دیدن آقا جان معطر نمی شد.

چه کسی فکرش را می کرد که آقاجان هم از این دیار خسته شود.  مریم چند باره تکرار می کرد که یعنی دیگه آقاجان نیست.  یعنی دیگه آقا جان نداریم...  

نمی دانم...  نمی دانم چرا بعد از عمری بیش از 90 سال هم، فراق آقا جان، برای هیچ کسی باور پذیر نیست...

بی بی که رفته بود، آقا جان دیگر احوال گذشته ها را نداشت،  انس همیشگی اش با تلاوت قرآن، آن روز ها چند چندان شده بود،  انگار چیزی گم کرده بود و تقلا می کرد برای یافتنش...

مریم آن روز صبح اولین چیزی که گفت این بود که خواب آقا جان را دیده است.  آقا جان هنوز میان ما بود،  می گفت دیده است که آقا جان دیگر زمین گیر نیست.  بی بی آمده بود با آن چادر گل گلی اش.  آقا جان گفته بود:  گریه نکنید!  من خوبم و بی بی دستش را گرفته بود و رفته بودند...

بی بی که رفت،  برکت از خانه ی آقا جان رفته بود...  و حالا با رفتن آقا جان، به درستی احساس می کنم، برکت از زندگی ما رخت بربسته است...

برکت از خونه رفت،  رستم از شاهنومه رفت...


برچسب‌ها: آقا جان , بی بی , آقا سید ذبیح الله حسینی
حسینی پارسا

وقتی وطن، به خون خودش تشنه می شود...

چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۲ 2:31

وقتی وطن به خون خودش تشنه می شود،  عشق است اگر نصیب رگم دشنه می شود

خون مرا بریز به رگهای میهنم،  هرگز به حرمت وطنم، دم نمی زنم... دم نمی زنم...

آن روزی که سالار عقیلی، در حالی که دکتر یدالهی درکنارش ایستاده بود و برای نخستین بار این شعر را برایم خواند، احساسم در مورد تعامل این دو هنرمند کامل شد...  احساسی سرشار از احترام و ارادت

وقتی این دو مرد را کنار هم دیدم، فرصت را غنیمت شمردم برای گفتن این جمله که: سالار عزیز، آقای دکتر یدالهی؛ ترکیب شما دو نفر که به خلق اثر موسیقایی معروف "تبریز در مه" انجامید، تاریخ ایران رو، صدها سال فراز و نشیب این خاک رو، سالهای شلتاق بیگانه به وطن رو به خوبی تداعی کرد...

و اینجا بود که سالار این دوبیت شعر رو قرائت کرد، اشک در چشمان من حلقه زد و آنچه اکنون هنگام خواندن این یاد داشت می شنوید،  صدای سالار عقیلی است که اثر فاخر دکتر افشین یدالهی را می خواند.

اگر این صدا پخش نمی شود، می توانید از طریق پخش کننده ی زیر بشنوید:

دریافت کد موسیقی

برچسب‌ها: سالار عقیلی , دکتر افشین یدالهی , خون وطن , وقتی وطن به خون خودش تشنه می شود
حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: