کمی صادقانه تر

یادداشت های سید محمد مهدی حسینی پارسا

سر فارغ!

یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷ 11:3
هان اي سر فارغ بزن بال و برم را‎
من آن مرغ بري قامت عشقم
بسوزان جگرم را...
منم سيرت فرهاد
منم منظر خسرو
هان اي ره باران زده بشتاب، برم گير
رها كن جگرم را  ،  كه عاشق نشود كس
 بكش آن مرا ، ميل ندارم كه بمانم ، بگيران نفسم را...
كه من مرغ سهي قامت خود را ميان دل عشاق بِكِشتم!
بسوزان ، بريزان ، بزن بال و پرم را...
كه من سرو سهي قامت عشقم!  بزن شاخ و سرم را...
جه كارم شود اين قامت چون سرو؟
كه چون سنگ شدم ، قلب ندارم
 و چشمان سيه سرمه ي من اشك ندارد...
بزن دشنه ي كين بر جگر پاره ي اين تن!
بيا اي دل فارغ ، بزن دشنه ي دشمنام
بكش سار و سرم را...
كه من نيز نگاهم به نگاهي گره خورده است! و مانده است!
ندانسته بدم نيك جه آتش زده بودم به دل محشر عشاق!
بزن بال و پرم را...
بكش سار و سرم را...
كه ديگر نتوانم ، و نخواهم كه بمانم.

18/5/2008 – پارسا -  تهران

حسینی پارسا

چه جای فلسفه خالیست!

پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷ 0:2
کجائی!؟

در عصري كه با بزغاله و آفتابه و ‍ژيان و آكواريوم مي شه سالاد درست كرد و خورد و نمرد! چه جاي فلسفه خاليست!

كجائي افلاتون كه ارستو پتتو بد جور ريخته رو آب! حالا هم كه صفارها و امثالهم...

كجائي منجي! كه حالا گهواره ي سربازانتو ، مولتي ويزيون ها تكون مي دن!

در عصري كه با بزغاله و آفتابه و ‍ژيان و آكواريوم مي شه سالاد درست كرد و خورد و نمرد! چه جاي فلسفه خاليست!

دل درد ها ، حالا جاشون رو به سر درد ها دادن و مرهم افكارمردم ديگه گل گاب زبون نيست! كجائي امام! كه گهواره ي سربازان ارتش جهانيت رو چاشني س*ك*س و خشونت لالائي مي كنه!

 

كجائي افلاتون كه امروز نه هنرمندان! نه فيلسوفان! و بلكه سكولاران جاي طبقه ي ارشد مدينه ي فاضله رو قصب و قصابي مي كنن و بيچاره ارستو كه دفاعش هم امروز بي دفاعه!

 

وقتي شريعتي ها در خفقان و تنهائي مي ميرن ، روساي جهان بيش ازاينان...  نخواهند بود!

 

وقتي قدرت و روياهاش مزه ي دهن آدمها بشن ، صهيون ها روزيه  زالوها رو قصب مي كنن و طعمشون رو قصابي...

 

كجائي منجي... كه جاي خالي تو رو ، حالا ، من و يهودي و مسلمون و مسيحي و گاو پرست ، به خوبي و زياد و زياد ، حس مي كنيم...

 

التماس دعا

 

حسینی پارسا

کبوتر با کبوتر!

یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۷ 13:2

 

کند هم نوع با هم نوع پرواز!؟

 

بین جانم مرا  ، آئينه ام باش!

" حس یافتن رمز موفقیت! "  چقدر این جمله برام مسخره ست وقتی مصادیق عینی تلاش و احساس رو در آرامش پیدا می کنم!

اطراف ما ، همين كناره هائي كه كمتر وقت مي كنه نگاش كنه و هي... تمام ساعتهاي طلائي عمرش رو صرف يافتن كليدهاي طلائي مي كنه! كليدي كه شايد با اون بتونه درب همه ي گاوصندوق هاي موفقيت رو باز كنه! " آره تو مي توني " و به قول صارمي " اصلا تو دروازه بان! "

جمله اي رو استاد شهريار به قاسم گفت: " قاسم من تا بحال مثال همه ي روشنفكرا عشق رو خيلي پيچيده فرض مي كردم! ولي حالا اين *كتاب* به من آموخت! كه عشق در سادگي نهفته است! دل سادس كه عاشق مي شه و عشق رو مي يابه! "  استاد شهريار كتاب رو بهونه كرده بود و در حقيقت عشق رو در كالبد اون دختر ساده ي تنها يافته بود!

اينكه چقدر روشنفكرا تونستن روشنائي فكر و نو نگري شون رو به سادگي متوجه كنن هم مي تونه يه تئوري جديد رو در اين عرصه رقم بزنه!

" حس يافتن رمز موفقيت! " چقدر اين جمله به نظرم مسخره مي ياد!

التماس دعا

حسینی پارسا

کوچه ها...

جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۷ 1:20
سینه از داغ فراقت ناتوان...

كوچه ها سردند و خالي از رفيق

قلب ها تنها و ساعت نا دقيق

 

راه ها نا امن و دزدان همرهند

پاي ها عريان و ماران مي جهند

 

سينه از داغ فراقت ناتوان

چشمها كم سو و پستي ها نهان

 

مانده بر گل كوله بارم در گناه

آسمان طوفاني و من بي پناه

 

***

شوق وصلت جامه از  تن مي كنم

عاشقانه پيله بر دل مي تنم

 

تا حريمت پايكوبان ، كلكشان

دشنه بر وسواس شيطان مي زنم

 

***

فصل پروازت دلم را راه ده

جان گندم ، توشه اي تا ماه ده

 

كن رها از هر چه مكر است و شتاب

پاك گردانم كه چونان آب آب...

 

زمزم احسان دلم را باب كن

جان گندم ريشه ام سيراب كن...

 

گونه هایم ، مشق مشتاقي كنيد
تا كه جان پيداست... بي تابي كنيد!

هجر جانان رو به پايان مي رود
اين خزان هم چون بهاران مي شود

کوچه ها پر می شود از دوستان
نهر ها خواهد گذشت از بوستان

 

آه اما كاش باشم در ركاب

گيرم آنجا انتقام ناله هاي آب آب...

 

پارسا - 14/2/87 - تهران

فردا آدینه است ، التماس دعا

حسینی پارسا

نمایش گاه!

سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷ 3:6
ماجرای خریدن شلوار گرم کن از نمایشگاه الکامپ و تلکامپ!

دیروز رفتم نمایشگاه بین المللی کتاب و انصافا" بجز رد شدن از خان مترو و له شدن و مورد ... قرار گرفتن!  مابقی ظواهر امر بر خلاف سال گذشته کلی متمدنانه تر بود! مثلا این بار ساندویچ ژامبون گوشت رو توی چمن ها خوردیم!  و جاتون خالی در کناری از جاده ی آسفالته ی منتهی به شبستان مصلی امام خمینی (ره) نفری یه دونه رانی هلو..  زدیم توو رگ!

اما یه سوالی "دیگوله ی"  این حقیر  رو بشدت مورد عنایت قرار داده! و اون اینکه چرا برای بازدید از کتب هنر باید ۳۰ جای مختلف و دور از هم نمایشگاه رو ویزیت کرد!!!؟؟؟

راستش این سوال قدمتش کمی زیاده! مثلا در نمایشگاه الکامپ و تلکامپ سال پیش هم به همین خاطر دستمون به جائی بند نشد الا به بند شلوار گرمکن (همون زیر شلواری!) که در بدو ورودی و خروجی نماشگاه فروخته می شد! و خوب یه دونه خریدیم!!! خیلی هم جنسش خوبه انصافا"...

دعا بفرمائید!

حسینی پارسا

چرا دلم نکند تب!؟

دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷ 18:31

بازخوانی شعر " چرا دلم نکند تب!؟ " به صدا و قلم حسینی پارسا

لطفن پس از کلیک بر روی علامت پخش مدتی صبر کنید تا فایل صوتی لود و اجرا شود ، این فرایند بسته به سرعت اینترنت شما ممکن است از ۱۰ ثانیه تا دو دوقیقه طول بکشد.

دانلود فایل با حجم ۶۴۷ کیلوبایت از (اینجا)

لینک به متن شعر از (اینجا)

حسینی پارسا

نوجوانی ایرانی!

چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۷ 4:17

به قول امید!

عشق هاي معصوم ، بي كار و بي انگيزه اند....

این کار کجا و آن کجا؟!  اخیرا" کمی بیش از پیش کم لطفی ها به نوجوان ، آزارم می دهد! نکن برادر این نوجوان ما ، به خودی خود ، حالش خوب نیست! نکن برادر که واژه ی آزار ، واژه ی عجیبی است! مثل خون! ، که روی زمین نمی ماند! و نه این بار مثال بارهای پیش... و نه این بیرق سرخ ، از جنس سرخی گونه هاست! باید کمی به خود بیائی تا به خود نیاورندت!  خیلی نباید به این متل که خراب کردن آسان تر از ساختن است ، تکیه کرد!

نکن کاری که فردا ننگت آیه! جهان با این....

من نخواهم مرد!

التماس دعا

حسینی پارسا

وقتی تو نیستی!

سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷ 18:22

بازخوانی شعر "وقتی تو نیستی!" به قلم دکتر قیصر امین پور و صدای حسینی پارسا

لطفن پس از کلیک بر روی علامت پخش مدتی صبر کنید تا فایل صوتی لود و اجرا شود ، این فرایند بسته به سرعت اینترنت شما ممکن است از ۱۰ ثانیه تا دو دوقیقه طول بکشد.

دانلود فایل با حجم ۳۴۸ کیلو بایت از (اینجا)

 

حسینی پارسا

آه...

جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷ 11:21

آه... گرجه كوچك است و بي پناه!

غرشي ست بي ريا...

آه... اگر كه كوچك  است و بي صدا...

پس اين هوار گوشها!

چرا؟

مرا به جنگ با تفنگ مي برد؟

اگر كه آه... هنوز ، كوچك است و بي پناه!

پس اين هوار چشم ها!

چرا به حجم اخم ها...

دل از زمانه مي كند؟

آه...

غرشي ست بي ريا...

ولو كه كوچك است و بي پناه!

 

2008/05/26 – تهران

حسینی پارسا

جام رویائی!

دوشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۷ 18:28

بازخوانی شعر " جام رویائی" به صدا و قلم حسینی پارسا

لطفن پس از کلیک بر روی علامت پخش مدتی صبر کنید تا فایل صوتی لود و اجرا شود ، این فرایند بسته به سرعت اینترنت شما ممکن است از ۱۰ ثانیه تا دو دوقیقه طول بکشد.

دانلود فایل با حجم ۰۹/۱ مگا بایت از (اینجا)

لینک به متن شعر از (اینجا)

حسینی پارسا
بیوگرافی
چرا دلم نكند تب؟
زمان زمان عجيبي ست!
نفس نمانده به كامم، هوا هواي غريبي ست!
چه رسم عاشقي است اين انتظار مجازي!
تعارفات زباني ، حسابهاي رياضي!
چرا دلم نزند لك؟ ، سايه ها كه دو رنگند!
عشقها که دروغين ، دشنه اند و تفنگند!
آدمان نه آدم ، دوستان نه تب دار!
مشق هاي نه مشتاق ، قلب ها همه بيمار
چرا دلم نكند تب؟
زمانه خانه ي جنگ است
ماندنم ننگ است
نشان ، نشانه ي گندم
بيا دلم تنگ است...
بيا دلم تنگ است...

پارسا، 18 فروردین 87
کدهای وبلاگ

پیشنهاد من برای میزبانی جوملا: